امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 33 سال و 3 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

امیرعلی نفس مامانو بابایی

اولین مسافرت من با امیر علی

خوب بلاخره بعد از 2هفته برگشتیم،رفته بودیم خونه مامان جون یه هفته ای اونجا بودیم آخه بابایی امتحاناتش شروع شده قرار بود تا ماه بعد اونجا باشیم که هم  بابایی دلش برا ما تنگ شد ما هم دلمون برا بابایی تنگ شده بود ،یه هفته ایم رفتیم شهرستان خونه ی دایی مامانی این اولین مسافرتی بود که با هم رفتیم پسرم،بد نبود خوش گذشت  فقط بابایی نذاشت زیاد بمونیم دا،توام پسر خوبی بودی زیاد اذیت نکردی قربونت برم که رفته رفته داری بزرگو عاقل و آروم میشی البته شیطونیای خودتو داریا هرروز یه شیرین کاری جدید یاد میگیری هرروز شیرین ترو خوردنی تر میشی بعضی وقتا که با هم بازی میکنیم میخندی و صدا در میاری دلم میخواد بغلت کنمو لهت کنم بچلونمت انقد...
28 خرداد 1393

بدون عنوان

نمیدونم این مامانا چطوری فرصت میکنن که بیان هروز هروز خاطرات نی نی هاشونو بنویسن والا من که وقت نمیکنم ،آخه امیرعلی من با این که 2ماهو نیمه شه ولی خیلی شیطونه وقتی بیداره همش باید کنارش باشم بغلش کنم یا باهاش بازی کنم پسرم گلم یکمم نق نقو تشریف داره نمیدونم علت این که اصلا آروم قرار نداره چیه،وقتی خوابه یهو گریه میکنه انگار تو خواب از یه چیزی میترسه وقتی هم بیداره اصلا دوس نداره رو زمین باشه یا به پشت بخوابونیمشو باهاش بازی کنیم همش دستو پا میزنه که برش داریم دیر بجنبیم صداش در میاد یجوری تو بغلمون احساس آرامش میکنه من احساس میکنم وقتی بغلمون نیست میترسه از چی؟نمیدونم حالت استرس داره بچم،وقتی هم که خوابه یا کاره خونه میکنم یا کارای ام...
5 خرداد 1393

عکس از عید نوروز سال 1393

5 شنبه شب لحظه ی سال تحویل خونه بابا بزرگ اینا امیر علی تکنار سفره 7 سین ساعت 8 شب،که امیر علی جون 8 روزش بود،قربونش برم!!! امیر علی بغل بابا بزرگش!!!!!   ...
2 خرداد 1393

خوشمزه

امیر علی عزیزم تازگی یه شیرین کاری جدید یاد گرفته اونم اینه که دستشو مشت میکنه میبره دهنش و مک میزنه آخه هنوز بلد نیست انگشتشو بمکه،یکم بعد حالش بد میشه در میاره اون یکی مشتشو میکنه دهنش همچین ملچ مولوچ را میندازه که بیا و ببین انگار داره باقلوا میخوره قربونش برم انقدر خوشمزه میشه ،رفته رفتم داره شیطون میشه همش دوس داره باهاش بازی کنیم حرف بزنیمو تو بغلمون بگردونیمش ،انقدر خوشحالی میکنه باهاش حرف زدنی،صداهای بلند در میاره میخنده و ورجه وورجه میکنه ،پستونکم انقدر دوس داره همش دلش میخواد دهنش باشه ،نباشه خوباش نمیبره ،قربونش برم همش زبونشو در میاره بیرون یادش میره پستونک دهنشه وقتی از دهنش میافته شروع میکنه به دادو بیداد باید با یه د...
2 خرداد 1393

لحظه ی بد و تلخ

وای پسرم خیلی مارو ترسوندی............... ........نشته بودم  پزیرایی وقت دارو هات بود به بابایی گفتم که خوابه چطوری بدیم بهش گفت اون با من،منم فک کردم کارشو بلده دا آخه جندبار این کارو کرده،من بخوام بهت داروهاتو بدم اول بیدارت میکنم تا تو هوشیاری باشی،یادم رفت به بابات تاکید کنم بیدارت کنه،چه بدونم فک کردم میدونه دا باید بیدارت کنه..... خلاصه یهو داد زد بهناااااااااااااااااز از جام پریدم دویدم طرف اتاق تو بغلش بودیو اصلا نفس نمیکشیدی چشاتو باز کرده بودی رفته رفتم بازتر میشدو نفستم اصلا در نمیومد مامان بزرگت زو گرفت بغلش ترو و هی زد به پشتت نفست میومدو میرفت بعده چند دقیقه با زور نفس کشیدی ولی صدات در نمیومد خلاصه د...
2 خرداد 1393

سرما خوردن امیرعلی

پسر گلم که الانم تو خوابه نازه چند روزه اصلا حالش خوب نیست ،3شنبه بود و قرار بود شبش بریم خونه مامان جون که تو سهند هستن ،عصر بود که احساس کردم بدنت خیلی داغه،تبت رو اندازه گیری کردم 39 درجه شده بود ،بهت استامینوفن دادیم یکم تبت پایین اومد گفتیم حتما خوب شدی دا شب که شد را افتادیم و رفتیم بابایی مارو رسوند و خودش برگشت،شبو خوب خوابیدی اما فرداش بازم بدنت داغ شده بودو همش گریه میکردی عصر دورو بره ساعت 6بود که دیگه پا شدیمو با مامان جون رفتیم دکتر،دکتر معاینت کردو برات دارو نوشت البتهههههه 2تا هم آمپول ولی من میدونستم تو پسر قوی هستی و اصلا از آمپول نمیترسی، آمپولو که به اون پاهای نازو تپل موپولت زد یکم ...
2 خرداد 1393

اولین ها

اولین گریه امیرعلی جونم 22/12/1392 تو بیمارستان ارتش موقع به دنیا اومدن!   اولین آمپولی که به امیرعلی زدن واکسن  های <فلج اطفال،هپاتیت ب و ب ث ژ>تو اوین روز به دنیا اومدنش بود!   اولین لبخند امیر علی جون  به مامانی درست تو یک ماهگی وقتی بغلم بود!   اولین صدایی که در آوورد موقع حرف زدن باهاش بود که با لبخند صداهایی مثه <اووو،اگا،آآآآآ،ایییینه و ... > بود!   و بلاخره اولین باری که سرما خورد 31/2/1393 موقع در اومدن از حموم بود!   اولین.................................!!! .....................................................!!! ..................................
1 خرداد 1393
1